محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

تحویل سال نو

لحظه سال تحویل شنبه 1 فروردین 94 مطابق با 21 مارس 2015 میلادی و 30 جمادی الاولی 1436 در ساعت 2 و 10 دقیقه و 11 ثانیه صبح بود. میگن وقتی سال تحویل شنبه باشه اون سال، سال خوش یمنیه. عزیز مامان امسال با حضور تو قشنگترین و خوش یمن ترین سال برای ماست. لحظه سال تحویل کلی برای سلامتیت دعا کردیم و از بودنت در کنارمون احساس خوشبختی کردیم. من و بابا خیلی دوستت داریم. عزیز مامان عیدت مبارک. بابا از طرف جفتمون کلی بوست کرد. پسر نازم الان 21 هفته و 3 روزته. اینم از سفره هفت سینمون ...
1 فروردين 1394

کارای عید

با بابا کارای عید و از یک هفته به عید شروع کردیم. یک هفته طول کشید تا کارامون تموم شد. ببخشید پسر عزیزم یه کوچولو اذیت شدی. کل کارا رو بابا انجام میداد هم سر کار می رفت هم تو خونه کار میکرد دلم نمی اومد بزارم دست تنها کار کنه یه خورده منم کمکش میکردم تا زیاد خسته نشه.خاله فاطمه و خاله طاهره می خواستن بیان کارای عید مو انجام بدن ولی بابا نذاشت گفت مزاحم کسی نشو من خودم همه کارا رو میکنم. یه شب باباجون اومد به خوابم. توی خوابم داشت به بابا کمک میکرد. برای بابا تعریف کردم که بابام اومده کمکش چون داره به من کمک میکنه، می خواسته ازش تشکر کنه. بابا خیلی زحمت کشید دست گلش درد نکنه. بابا خیلی تو رو دوست داره و بخاطر تو حاضره هر کاری بکنه....
29 اسفند 1393

هفته بیست و یکم بارداری

پسر نازم چند روزه تکونات و بیشتر از قبل متوجه میشم. لذت بخش ترین حس دنیا رو دارم وقتی به دستم ضربه میزنی. خدایا بخاطر زیباترین نعمتی که به من دادی ازت ممنونم. وقتایی که باهات حرف میزنم در کنارم می بینمت که با لبخندت داری قند توی دلم آب میکنی. مامان خوشگلم خیلی دوستت دارم. دوست دارم روزها زودتر بگذره تا بتونم تو رو تو آغوشم بگیرم. همه روزهام و با فکر تو می گذرونم. نوازشت میکنم، بوست میکنم و تو با چشای قشنگت بهم نگاه میکنی و لبخند میزنی. قربون صورت مثل ماهت برم.
22 اسفند 1393

هفته هجدهم بارداری

شنبه 2 اسفند رفتیم برای سونوگرافی آنومالی.گفت خداروشکر نی نی خوشگلم صحیح سالمه. قربونت برم مامان قشنگم دستت و گذاشته بودی روی گونت و هی ورجه وورجه میکردی. صدای قلب قشنگت و گذاشت گوش کردم. گفت نی نیت یه پسر شیطونه با چشمای متوسط و بینی کوچولوئه رو به بالا. نمی دونی چقدر بیقرارتم وقتی باهات حرف می زنم توی آغوشم حست میکنم و از خوشحالی گریم میگیره. خیلی دوستت دارم پسر عزیزم.           بابا رو باید به زور از سر فیلمات بلند کرد. کلی فیلمت و نگاه کرد. با یه لبخند روی لباش با دقت نگات میکرد و قربون صدقت می رفت. عکست و با وایبر فرستادم برای خاله اینا کلی ذوق کردن و می گفتن که خیلی خوشگلی. و...
2 بهمن 1393

هفته سیزدهم بارداری (غربالگری اول)

دوشنبه 29 دی اول رفتیم سونوگرافی. خانم دکتر می گفت وای چه بچه شیطونی داری. الهی مامان قربونت بره. دست خوشگلت و گذاشته بودی روی چشمات و بعد می بردیش بین پاهات. پاهات و می نداختی روی هم و از هم بازشون میکردی و می چرخیدی. خلاصه کلی شیطونی کردی. با دیدنت بیقرارت شدم دلم می خواست بغلت کنم. اشک توی چشمام پر شد. خانم دکتر می گفت خیلی مامان احساساتی ای هستی. گفت احتمالا شما پسری و 12 هفته و 4 روزته. بعد از اونجا هم رفتیم آزمایشگاه و آزمایش خون دادم. وقتی اومدیم خونه بابا فیلم سونوگرافیت و دید و کلی قربون صدقت رفت. از دستم در رفته چند بار فیلمت و دیدیم. 4 بهمن بردیم پیش دکتر گفت که خیلی خوبه. خانم دکتر هم دست روی شکمم گذاشت و گفت...
29 دی 1393

هفته هشتم بارداری

چهارشنبه 26 آذر با مامانی و بابایی رفتیم سونوگرافی. صدای قلب قشنگت و گوش کردم. قربون اون قلب کوچیکت برم عزیز دل مامان. چقدر خوشحالم از اینکه تو وجودم هستی. ضربان قلبت 162 بود و گفت که 7 هفته و 3 روزته. خداروشکر گفت همه چیزت خوبه. از توی مانیتور تو رو بهم نشون داد. وای خدا چقدر کوچولو بودی. عمه غزلم بعد از ظهر رفته بود و بهش گفته بود نی نیش 9 هفته و 5 روزشه. بعداز ظهر رفتیم پیش دکترم گفت که شرایطتت خوبه و خداروشکر هیچ مشکلی نداری. ...
26 آذر 1393