محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

پیدا کردن علت گریه هات

1394/6/19 16:14
214 بازدید
اشتراک گذاری

18 شهریور ناهار رفتیم خونه خاله ناهید. قرار شد بابا بیاد دنبالمون و من و ببره دکتر. بعداز ظهر اومد و رفتیم دکتر. توی مطب من پیش خانم منشی بودم تا نوبت بگیرم. تو هم تو کریر بودی گریه کردی. بابا صدام کرد نگاه کردم دیدم  بابا تو رو رو هوا نگه داشته و تو هم دسته کریر و گرفتی هر چی می کشیدت تو هم ول نمی کردی و کریر و با خودت می کشیدی. کلی از دستت خندیدیم.

توی مطب گریه میکردی خانم دکتر گفت این صدای پسر توئه گفتم بله. گفت نباید غذاهای باد دار بخوری. گفتم بخدا هر چی که فکر میکنم باد داره نمی خورم. گفت باید غذاهات و امتحان کنی ببینی که کدوم غذا پسرت و اذیت میکنه بعد اون و دیگه نخوری. بچه ها با هم فرق دارن.

شب خونه عزیز دعوت داشتیم. آخر شب امیر عباس کلی گریه کرد بعد فهمیدیم بخاطر این بوده که عمه غزل سبزی خورده بود.

صبح هم تو گریه کردی من سبزی نخوردم ولی ریحون خوردم. نمی دونستم ریحونم باد داره همیشه می خوردم. الان که نگاه میکنم می بینم تو هر وقت که ناجور گریه میکردی من ریحون خورده بودم. الهی مامان بمیره برات پسر قشنگم. ببخشید پسرم بخدا مامان نمی دونست بعضی اوقات که گریه میکنی بخاطر غذایی که من می خورم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)