10 حمومی پسر نازم
تا پنج شنبه 1 مرداد خونه مامان جون موندیم. خیلی بهمون خوش گذشت. بعد رفتیم خونه خاله فاطمه. قرار شد مراسم 10 حمومیت و خونه دایی صادق بگیریم. خاله فاطمه جمعه دوم بعد از ظهر بردت حمام و برای مهمونی تر و تمیزت کرد.
ساعت 7 رفتیم خونه دایی صادق. خیلی بهمون خوش گذشت. از دست بابا و دایی صادق کلی خندیدیم بابا می گفت می خواستم از خانمم بابت این 9 ماه بارداری تشکر کنم، خانما تروخدا یه وقت بعد از مهمونی با شوهراتون دعوا نکنین. حرف بابا تموم نشده دایی صادق دوید جلوی زندایی آمنه و خم و راست شد از خنده ترکیده بودیم. خداروشکر مراسمت خیلی قشنگ برگزار شد.
اینم کادوی بابا که کلی سورپرایزم کرد.
یه چند روزی هم خونه خاله فاطمه موندیم و بعد اومدیم خونه خودمون. خاله شیوا هم باهامون اومد تا هم من تنها نباشم هم به من کمک کنه.
عزیز مامان به خونه خوش اومدی. انشاالله هزار ساله بشی.