عکسای هشت ماهگی پسملی
این کادوها رو هم مامانی برات از کربلا اورده. دستت مامانی درد نکنه. وقتی هلکوپتر و روشن کردیم کلی ذوق کردی و جیغ کشیدی. میخواستی خودت و از بغل من پرت کنی پایین.
این ماشین هم عزیز چند ماه پیش از کربلا برات اورد.
دقیق یادم نیست از اوایل بهار یاد گرفتی سرسری میکنی. موش هم میشی، بینیت و جمع میکنی و از بینی و دهنت هوا خارج میکنی.
کلی شیطون شدی هر جا من میرم دنبالم سینه خیز میای و صدام میکنی. سرعتت خیلی زیاد شده.
خیلی بامزه از پله آشپزخونه میای بالا. دستات و میزاری روی پله بعد میای روی کف پاهات و بعد پاهات و میاری بالا.
دیگه یاد گرفتی من و مامان صدا میکنی و بابا رو هم بابا. من و بابا هم کلی ذوق میکنیم. آبه و دده و إده و جیز هم میگی.
یه چیزی رو ازت میگیرم و یه جا قایم میکنم دولا میشی و همون جا رو نگاه میکنی و دنبالش میگردی.
یه چیزی تو دستت باشه هی تکونش میدی و آواز میخونی و کلی باهاش بازی میکنی. مخصوصا دستمال. انگاری کردی میرقصی قربونت برم مامان من.
عاشق دالی بازی کردنی. هر چی دستت باشه میزاری روی صورتت وبرمیداری. وقتی بهت میگم دالی از خوشحالی جیغ میکشی . فدات بشم من.
اینم چند تا از عکسای نفس مامان
کلاه دوست نداری همین میزارم روی سرت تمام تلاشت و میکنی که برش داری. این عکسای بامزه رو موقعی که میخواستی برش داری ازت انداختیم که خیلی جالب شد.