محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

هفته هشتم بارداری

چهارشنبه 26 آذر با مامانی و بابایی رفتیم سونوگرافی. صدای قلب قشنگت و گوش کردم. قربون اون قلب کوچیکت برم عزیز دل مامان. چقدر خوشحالم از اینکه تو وجودم هستی. ضربان قلبت 162 بود و گفت که 7 هفته و 3 روزته. خداروشکر گفت همه چیزت خوبه. از توی مانیتور تو رو بهم نشون داد. وای خدا چقدر کوچولو بودی. عمه غزلم بعد از ظهر رفته بود و بهش گفته بود نی نیش 9 هفته و 5 روزشه. بعداز ظهر رفتیم پیش دکترم گفت که شرایطتت خوبه و خداروشکر هیچ مشکلی نداری. ...
26 آذر 1393

هفته هفتم بارداری

سه شنبه 18 آذر حالم خیلی بد بود. به زور غذا می خوردم. مامانی خوشگلم یه کوچولو اذیتم کردی. فرداش دیگه افتضاح حالم بد شد. صبح بعد از خوردن صبحانه اوردم بالا و یه کم بهتر شدم. خداروشکر فقط همین دو روز حالم بد بود.
19 آذر 1393

تولد بابا و خبر بارداری

28 ام تولد بابا بود براش تولد گرفته بودم. بهش گفتم می دونی کادوت چیه فکر کنم بابا شدی. یه شب خواب دیدم باباجون خدابیامرز اومد توی خوابم و برام یه کیسه شیر و یه کیسه ماست اورد گفت برات خوبه بخور. به بابا گفتم فکر کنم بابام می خواست بهم بفهمونه که باردارم. اینم میز شام تولد بابا شنبه 1 آذر رفتیم آزمایش دادم گفتم تروخدا جوابش و امشب بدین. گفت زنگ بزن شاید آماده شده باشه. گفتم تروخدا سعیتون و بکنین. من دیشب از استرس خوابم نبرده. زنگ زدیم گفت آماده نشده فردا صبح زنگ بزن.کلی ناراحت شدیم. ساعت 7.30 بود یه شماره ناشناس زنگ زد به بابا. بابا گفت مطمئنین. گفت میشه یه بار دیگه بگین خانمم ...
28 آبان 1393