محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

تولد بابا و خبر بارداری

1393/8/28 19:7
244 بازدید
اشتراک گذاری

28 ام تولد بابا بود براش تولد گرفته بودم. بهش گفتم می دونی کادوت چیه فکر کنم بابا شدی.

یه شب خواب دیدم باباجون خدابیامرز اومد توی خوابم و برام یه کیسه شیر و یه کیسه ماست اورد گفت برات خوبه بخور.

به بابا گفتم فکر کنم بابام می خواست بهم بفهمونه که باردارم.

اینم میز شام تولد بابا

شنبه 1 آذر رفتیم آزمایش دادم گفتم تروخدا جوابش و امشب بدین. گفت زنگ بزن شاید آماده شده باشه. گفتم تروخدا سعیتون و بکنین. من دیشب از استرس خوابم نبرده.

زنگ زدیم گفت آماده نشده فردا صبح زنگ بزن.کلی ناراحت شدیم.

ساعت 7.30 بود یه شماره ناشناس زنگ زد به بابا. بابا گفت مطمئنین. گفت میشه یه بار دیگه بگین خانمم بارداره؟ گفته بوده بله دیدم نگرانین گفتم بهتون خبر بدم. بتاش بالای دویسته.

بابا وقتی قطع کرد با صدای بلند گفت مثبته. از خوشحالی زدم زیر گریه. خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

زنگ زدیم به همه خبر دادیم. مامان خوشگلم نمی دونی چه ولوله ای راه انداخته بودی.همه جیغ می زدن و خوشحال می شدن.

 

شب بابا خوابش نمی برد. اومد روی پام خوابید و باهات کلی حرف زد و قربون صدقت رفت.

پسندها (1)

نظرات (0)