محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

روز موعود

1394/4/23 15:35
110 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 7 خاله فاطمه از زیر قرآن ردمون کرد و حرکت کردیم. ساعت 8 رسیدیم بیمارستان سریع کارامون و انجام دادیم. ساعت 10 صدام کردن برای اتاق عمل، از ترس کلی گریه کردم. بابایی محمود و بابا و خاله فاطمه جلوی اتاق زایشگاه منتظر بودن، به بابا اجازه دادن باهامون بیاد بالا ولی اجازه ندادن داخل اتاق عمل بیاد.بهم آمپول بی حسی زدن و جلوی صورتم و پوشوندن و کارشون و شروع کردن. اولش همه چیز و حس میکردم ولی از زمانی که جیغ کشیدم و  داروم و بیشتر کردن زیاد متوجه نبودم انگار از حال میرفتم. ساعت 11.05 بود که قشنگترین صدای زندگیم و شنیدم گفتم جانم، جانم. اوردنت کنار صورتم و بهم نشونت دادن. خیلی نگران بودم که دستگاهی نشی ازشون پرسیدم پسرم دستگاهی نشد گفت نه حالش خوبه.خداروشکر الهی مامان قربونت بره پسر قشنگم.

توی ریکاوری دنبالت میگشتم تشنه بغل کردن و بوسیدنت بودم گفتم میتونم بچم و ببینم بعد رفت تا تو رو بیاره اشک توی چشمام جمع شده بود وقتی داشت از دور می اوردت. صورت مثل گلت و بهم نشون داد چشمات باز باز بودن مثل الماس می درخشیدن. لبات و غنچه کرده بودی و بهم نگاه میکردی مثل فرشته ها میموندی.

خیلی حس قشنگی بود خدایا شکرت از این نعمتی که به من دادی.خدایا به هر کسی که این نعمت و دادی براش حفظش کن و به هر کسی هم که ندادی نصیبش کن.

گفت میخوای شیرش بدی با خوشحالی گفتم بله. وقتی شیر میخوردی بهم نگاه میکردی و منم کلی عشق میکردم. تو بغلم آروم آروم بودی بعد از چند دقیقه از کنارم برت داشت و گذاشتت توی تختت شروع کردی به گریه کردن. نمیتونستم خودم و تکون بدم فقط دستم و بهت نزدیک کردم و نازت میکردم. یکم آروم میشدی ولی باز گریه میکردی.

بالاخره اومدن دنبالمون تا ببرنمون بابا جلوی در منتظر بود حال من و پرسید و بعد اومد کنار تو میگفت خیلی خوشگله پسرم. پرستارا بهش میگفتن بچه هایی که با دست باز متولد میشن خیلی روزی دارن بچه شما هم با دست باز متولد شد. بابا هم کلی ذوق میکرد و قربون صدقت می رفت. زنگ زدیم خاله فاطمه و بابایی هم اومدن بالا پیشمون. میگفتن خیلی خوشگلی و کلی قربون صدقت می رفتن.

پسر عزیزم،روز دوشنبه 23 تیر 1394 مطابق با 14july 2015 و 27 رمضان 1436 در ساعت 11.05 در بیمارستان پیامبران به دنیا اومدی و دنیای ما رو شیرین کردی.

وزن موقع تولدت 3 کیلو و 500 گرم، دور سرت 34 سانتیمتر و قدت هم 50 سانتیمتر بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهرانا جون
29 شهریور 94 18:06
آخی مهرانا هم کوچیک بود همین شکلی بود . خوشحال می شم به وبم سر بزنی
مامان سمانه و بابا حسین
پاسخ
خدا برات نگهش داره