محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

کارایی که در حال حاضر انجام میدی

دفیق یادم نمیاد از کی ولی در حال حاضر (24 شهریور) همه این کارارو انجام میدی. وقتی باهات حرف می زنیم می خندی. بعضی اوقات با صدا می خندی. خیلی خوش خنده ای. دلم ضعف میره انقدر خوشکل می خندی. وقتی باهات حرف می زنیم از خودت صدا در میاری انگار می خوای باهامون حرف بزنی. ذوق می کنی و جیغ می کشی بعد سرفت می گیره. الهی قربونت بره مامان. وقتی داری شیر می خوری انگشت من و می گیری. موقعی هک که خوابت میاد دستت و میزاری روی چشمات تا بخوابی. با کمک من می تونی روی پات وایسی. قدم برمی داری و از مامان بالا می ری. وقتی سکسکت می گیره عصبانی می شی و جیغ می کشی. وقتی طولانی می شه گریت می گیره. وقتی لباسات و عوض میکنم ذوق میکنی و کلی ب...
24 شهريور 1394

2 ماهه شدی پسر عزیزم

دوشنبه 23 شهریور با بابا رفتیم بهداشت تا واکسنت و بزنیم. اول رفتیم برای قد و وزن. وزنت 5 کیلو و 700 گرم، قدت 61 سانت، دور سرت 38.5 بود. بعد رفتیم واکسنت و بزنیم. خواب بودی زیاد گریه نکردی. فقط موقعی که سوزن و فرو کرد توی پات جیغت رفت هوا بعد دو قطره از قطره فلج اطفال ریخت توی گلوت. وقتی بغلت کردم و به خودم چسبوندمت آروم شدی و دوباره خوابیدی. گفت هر 4 ساعت یکبار دو برابر وزنت یعنی 12 قطره استامینفن بدیم. گفت مراقب تبت باشیم و امروز روش و کمپرس سرد بزاریم و فردا هم کمپرس گرم. خدارو شکر تب نکردی فقط روز اول نزدیک به ساعت استامینفنت خیلی بیقراری میکردی. ...
23 شهريور 1394

پیدا کردن علت گریه هات

18 شهریور ناهار رفتیم خونه خاله ناهید. قرار شد بابا بیاد دنبالمون و من و ببره دکتر. بعداز ظهر اومد و رفتیم دکتر. توی مطب من پیش خانم منشی بودم تا نوبت بگیرم. تو هم تو کریر بودی گریه کردی. بابا صدام کرد نگاه کردم دیدم  بابا تو رو رو هوا نگه داشته و تو هم دسته کریر و گرفتی هر چی می کشیدت تو هم ول نمی کردی و کریر و با خودت می کشیدی. کلی از دستت خندیدیم. توی مطب گریه میکردی خانم دکتر گفت این صدای پسر توئه گفتم بله. گفت نباید غذاهای باد دار بخوری. گفتم بخدا هر چی که فکر میکنم باد داره نمی خورم. گفت باید غذاهات و امتحان کنی ببینی که کدوم غذا پسرت و اذیت میکنه بعد اون و دیگه نخوری. بچه ها با هم فرق دارن. شب خونه عزیز دعوت داشتیم. آخ...
19 شهريور 1394

شب چهلم

یک شنبه 1 شهریور رفتیم خونه خاله فاطمه. شب بابا رفت شاه عبدالعظیم تا برات ظرف چهار قل و چهل کلید بگیره صبح بیاره تا خاله ببرت حمام. شب تا صبح همش بیقراری کردی جیغ میکشیدی و گریه میکردی. چند وقته بعضی از شبها دل درد داری. همش باد گلو میزنی و گریه میکنی.دکتر بهت  ColicEZ داده اما تاثیر نکرده. تا ساعت 6 صبح انقدر گریه کردی تا خوابت برد. خداروشکر صبح خیلی بهتر شدی و کلی بازی کردی و خندیدی بعد خسته شدی و خوابیدی. ظهر هم خاله فاطمه بردت حمام و اعمال چله رو برات انجام داد. عاشق حمام کردنی.اصلا گریه نمی کنی و آروم آرومی. ...
2 شهريور 1394

ختنه

یکشنبه 25 مرداد برای ختنت ساعت 3 وقت داشتیم. چون بعد از ختنه چند روز نباید آب بهت میخورد مامانی ظهر بردت حمام و تر و تمیزت کرد. ساعت یک ربع به 3 هم با خاله فاطمه و بابا رفتیم درمانگاه. اول رفتیم طبقه بالا و آقای دکتر بهت آمپول بی حسی زد بعد اومدیم طبقه پایین.آقای دکتر با یه خانم پرستار بردنت داخل یه اتاق. بعد از چند دقیقه جیغت رفت هوا. هر چی اسمت و صدا میکردن آروم نمی شدی فقط گریه میکردی و جیغ می کشیدی. منم از بیرون گریه میکردم و انقدر اعصابم خورد شده بود که سردرد گرفتم. آقای دکتر به بابا کلک زد بابا رو فرستاد تا داروهات و بگیره گفت تا بیای ختنش نمیکنم ولی وقتی بابا رسید ختنت تموم شده بود و توی بغل من داشتی شی...
27 مرداد 1394

پسر عزیزم یک ماهگیت مبارک

پسر قشنگم این چند وقت خیلی اذیت شدم. هیچی بلد نبودم. تا یه اتفاق کوچیک برات می افتاد من میزدم زیر گریه. ولی الان خیلی بهتر شدم. هم بزرگتر شدی هم حال خودم خیلی بهتر شده. انشالله همیشه سلامت باشی نفس مامان. ...
23 مرداد 1394

مهمونی به مناسبت تولد تو و امیرعباس

پنج شنبه 15 مرداد مامانی برای تو و امیرعباس مهمونی گرفت و هر کسی که نیومده بود و دعوت کرد. ظهرم جفتتون و برد حمام. اینم عکس از میز مامانی که خیلی براش زحمت کشیده بود.دستش درد نکنه. ...
15 مرداد 1394